گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل سیزدهم
IV - شاتوبریان: 1768-1815


1. جوانی
فرانسوا- رنه دوشاتوبریان در نظر معاصران فرانسوی خود بزرگترین نویسندة آن زمان بود.

سنت ـ بوو در 1849 نوشت که وی « مشهورترین نویسندة جدید ما » به شمار می رود، و امیل فاگه، که نمونة دیگری از بزرگان ادب است، در حدود 1887 (بدون توجه به ولتر ) نوشت که « عصر شاتوبریان بزرگترین دوره در تاریخ ادبیات فرانسه از عهد پلئیاد1 ( حدود 1550 ) به بعد محسوب می شود». عموماً نزدیک بودن زمان باعث جلب توجه بیشتر می شود؛ با این حال ، تردید نیست که تسلط او بر ادب فرانسه به پایة ولتر می رسد. تفوق او حاکی از غلبة مذهب بر فلسفه است، همان گونه که تفوق ولتر ناشی از غلبة فلسفه بر مذهب به شمار می آید؛ وی به اندازه ای عمر کرد که تولد مجدد لامذهبی را به چشم خود ببیند. اصولاً هر حالت فکری یا اجتماعی که پیش آید و با شور و هیجان ادامه یابد، بتدریج حس قبول خود را از دست می دهد و حالت مخالف خود را به وجود می آورد و بر اثر افراط بسیار نوع بشر بار دیگر احیا می شود.2
شاتوبریان نوشته است: « زندگی و عمر من به سه پرده تقسیم می شود. از آغاز جوانی تا 1800 سرباز و جهانگرد بودم؛ از 1800 تا 1814، در زمان کنسولا و امپراطوری ، زندگی من وقف ادبیات شد؛ بازگشت خاندان بوربون تا روزگار کنونی (1833 ) زندگی من سیاسی بوده است.» پردة چهارم و آرام دیگری نیز وجود داشته ( 1834 ـ1848 ) که ضمن آن، قهرمان سه گانه به صورت خاطره ای زنده ولی لطیف ، به وسیلة زنان مهربان نگهداری می شد ولی در غبار زمان از نظر ناپدید می گشت.
« نام من در آغاز برین بود و سپس بریان نوشته شد. در حدود قرن یازدهم، خانوادة برین نام خود را به قصری در برتانی داد، و این قصر مرکز بارون نشین شاتوبریان شد.»3 هنگامی که آن خانوادة مغرور تقریباً همه چیز از قصر و غرور خود را از دست داد، پدر به آمریکا رفت، و ثروت مختصری به دست آورد. در بازگشت با آپولین دوبده ازدواج کرد. آپولین آنقدر برایش فرزند زایید که وی به صورت مردی درونگرا و افسرده درآمد، و این حال به آخرین پسر و تنها فرزند مشهور او انتقال یافت. مادرش دردهای زایمان و بیماریها را با پرهیزگاری شدید تسکین بخشید. چهارتن از کودکانش قبل از تولد رنه ( 4 سپتامبر 1768) در سن ـ مالو در ساحل مانش درگذشتند. وی بعدها چنین گفت که «بعد از تولد، هیچ مصیبتی را بالاتر از به وجود آوردن بشر دیگری نمی دانم. » خواهرش لوسیل، که همیشه مریض بود،

1. pleiade ، دسته ای هفت نفری از شاعران فرانسه، متشکل از رونسار (Ronsard )، دوبله (Du Bellay )، بلو (Belleau )، ژودل (Jodelle )، تیار (Tyar )، بائیف (Baif )، و دورا (Daurat ). لفظ پلئیاد مشتق از پلیاد (گروه هفت شاعر تراژدی اسکندرانی) است. ـ م.
2. اشاره ای است به فلسفة هگل که هرتزی (thesis ) آنتی تزی (antithesis ) به وجود می آورد و هر دو ترکیب می شوند و عامل تازه ای یا سنتزی (synthesis ) تشکیل می دهند. ـ م.
3. Chateaubriand را می توان متشکل از chateau (به معنی قصر) و briand دانست. ـ م.

مانند رنه از بیماری زیستن رنج می برد. این دو چنان صمیمانه با یکدیگر زندگی می کردند و بیماری زیستن چنان آنان را گرم در آمیخت که هر دو را نسبت به ازدواج دلسرد کرد. مهی که از سوی مانش می آمد، و امواجی که بر خانه و جزیرة آنها می خورد به افسردگی آنها می افزود، ولی خاطره ای ارزشمند بر جای نهاد.
هنگامی که رنه نه سال داشت، خانواده اش به ملکی در کومبور انتقال یافت و در نتیجه لقب کنت را به دست آورد، و رنه ملقب به ویکنت شد. در این زمان او را به دول دو برتانی فرستادند، و کشیشانی که به او درس می دادند بنا به اصرار مادرش کوشیدند که در او علاقة به شغل کشیشی را برانگیزند. این عده برای او زمینة خوبی در تحصیلات کلاسیک فراهم ساختند، به طوری که پس از چندی توانست قسمتهایی از آثار هومر و گزنوفون را ترجمه کند. «در سومین سال اقامتم در دول ... تصادفاً آثار هوراس را که هنوز پاکسازی نشده بود به دست آوردم، و اطلاعاتی دربارة ... زیباییهای ناشناختة جنس مخالفی کسب کردم که از آن فقط مادر و خواهرانم را می شناختم ... وحشت من از سایه های جهنمی هم در اخلاق و هم در جسمم اثر گذاشت. در آن حالت بیگناهی، همچنان با طوفانهای یک شور و هیجان زودرس و نابهنگام و وحشتهای ناشی از خرافات مبارزه می کردم.» نیروی جنسی او، بدون هیچ گونه تماس معلومی با جنس مخالف، تصویر زنی خیالی و در حد کمال را در نظرش مجسم کرد که با شدتی که ممکن بود وی را مبدل به فردی منحرف کند او را به طرز مرموزی سرسپردة آن زن ساخت.
هرچه زمان نخستین آیین قربانی مقدس نزدیک می شد، وی در این فکر بود که اضطرابات پنهانی خود را نزد کشیش اعتراف کند. هنگامی که آن شجاعت را در خود احساس کرد که به چنین کاری دست بزند، کشیش مهربان او را دلداری داد و تبرئه کرد. وی در خود «شادی فرشتگان» را احساس می کرد. «روز بعد ... در مراسم عالی و هیجان انگیزی شرکت جستم که در کتاب روح مسیحیت بیهوده سعی در توصیف آن کردم. حضور واقعی قربانی آیینهای مقدس در محراب در نظرم به همان اندازه آشکار بود که حضور مادر در کنارم ... احساس می کردم که گویی فروغی در وجودم درخشیده است. از فرط حمد و سجود برخود می لرزیدم.» سه ماه بعد کالج دول را ترک گفت. «خاطرة این آموزگاران گمنام همیشه در نظرم گرامی خواهد بود.»
مطالعات مبسوط وی دربارة مسائل مذهبی سؤالاتی را در مورد ایمان در برابرش مطرح ساخت؛ لاجرم شوق و ذوقش کاهش یافت، و نزد پدر و مادر اعتراف کرد که علاقه ای به حرفة کشیشی ندارد. در هفدهسالگی به کالج رن فرستاده شد تا دورة دوسالة آن را طی کرده برای خدمت در گارد دریایی در برست آماده شود. در 1788، در بیست سالگی، در آنجا برای دادن امتحان در گارد دریایی حضور یافت، ولی مناظر زندگی و انضباط در نیروی دریایی فرانسه به اندازه ای وی را وحشتزده کرد که نزد پدر و مادر خود در کومبور بازگشت، و شاید به منظور

تخفیف ملامتهای آنان بود که حاضر شد وارد کالج دینان شود و خود را برای پیشة کشیشی آماده کند. «حقیقت آنکه می کوشیدم دفع الوقت کنم، زیرا نمی دانستم چه می خواهم.» سرانجام با درجة افسری وارد ارتش شد. سپس او را به حضور لویی شانزدهم معرفی کردند. با او به شکار رفت، و ناظر سقوط باستیل بود؛ با انقلابیون همراهی کرد، تا اینکه در 1790 انقلاب همة مناصب و القاب و حقوق فئودالی را ملغی ساخت. پس از آنکه هنگی که در آن خدمت می کرد، رأی به پیوستن به ارتش انقلابی داد، وی از مقام خود چشم پوشید، و با دارایی مختصری که پس از مرگ پدرش باقی مانده بود در 4 آوریل 1791 عازم امریکا شد، و اعلام داشت که خواهد کوشید راهی از شمال غربی به قسمت قطبی امریکا بیابد. «در این هنگام فکری آزاد و وارسته از مذهب داشتم.»
شاتوبریان در 11 ژوئیة 1791 به بالتیمور رسید؛ تا فیلادلفیا پیش رفت؛ با رئیس جمهور واشینگتن شام خورد؛ او را با نقشه های عظیمش خنداند؛ به آلبنی رفت؛ راهنمایی را اجیر کرد؛ دو رأس اسب خرید، و مغرورانه به سوی غرب پیش راند. وی از عظمت مناظر به شگفتی افتاد- مجموعه ای بود از کوه، دریاچه، و جویبار در آفتاب تابستان. از این فضاهای آزاد و زیایی طبیعی آنها به نشاط درآمد، و آنها را پناهگاهی برای فرار از تمدن و نگرانیها و اضطرابات آن دانست. خاطرات خود را نیز در یادداشتهای روزانه ای ثبت کرد که بعدها آن را با عنوان سفر به آمریکا تصحیح و منتشر کرد. این کتاب زیبایی دل انگیز سبکش را نشان می داد:
ای آزادی ابتدائی، سرانجام تو را بازیافتم! مانند پرنده ای می گذرم که در برابرم پرواز می کند، و بدون فکر و قصد به حرکت در می آید، و هیچ ناراحتی جز انتخاب سایة درخت ندارد. اینک من به صورتی هستم که خدای متعال مرا آفریده است: بر طبیعت فرمانروایی می کنم؛ با فتح و پیروزی از روی آبها می گذرم، در حالی که ساکنان رودخانه ها مسیر مرا دنبال می کنند، و موجودات هوا برایم سرود می خوانند، و جانوران زمین به من تهنیت می گویند، و جنگلها سرهای درختان خود را ضمن حرکتم خم می کنند. آیا بر روی پیشانی فردی از اجتماع مهر جاودانی اصل ما رغم زده شده است یا بر پیشانی من؟ پس بشتابید و در شهرهای خود پنهان شوید، بروید و از قوانین ناچیز خود اطاعت کنید، نان خود را با عرق جبین به دست آرید، یا نان تهیدستان را غارت کنید؛ به خاطر کلمه ای و برای فرمانروایی یکدیگر را بکشید؛ وجود خدا را مورد تردید قرار دهید، یا او را به صورتهای خرافاتی بپرستید؛ اما من در تنهایی به سرگشتگی خود ادامه می دهم؛ حتی جلو یک ضربان قلبم گرفته نمی شود؛ حتی یک رشته از افکار من در زنجیر نخواهد ماند؛ مثل طبیعت آزاد خواهم بود؛ هیچ فرمانروایی نخواهم داشت جز کسی که شعلة خورشیدها را برافروخت، و با یک ضربة دست افلاک را به گردش درآورد.
در این عبارت همة ارکان و اجزای نهضت رمانتیک به چشم می خورد: آزادی، طبیعت، علاقه به همه موجودات زنده؛ بی اعتناهی به شهرها و مبارزة بشر با بشر برای نان یا قدرت؛ طرد کفر و خرافات؛ پرستش خدا در طبیعت؛ فرار از هرگونه قانونی غیر از قانون الاهی ... . از

لحاظ ادبیات، مهم نبود که شاتوبریان ایمان مذهبی خود را از دست بدهد یا بسیاری از توصیفهایش تخیلی باشد نه واقعی، یا صدها اشتباه، اغراق، یا مطالب غیرممکن، به وسیلة منتقدان فرانسوی یا امریکایی، در سفرنامه اش کشف شود؛ نثری که در اینجا به چشم می خورد قلب زنان- و هم قلب بسیاری از مردان- را به طپش انداخت؛ نثر فرانسه از زمان روسو یا برناردن دوسن-پیر تا این حد شیوا و زیبا نبوده، و طبیعت آن جلال و شکوه را نداشت، و تمدن این قدر بیهوده به نظر نمی آمد. نهضت رمانتیک اینک در انتظار آن بود که فردا امریکایی سرخپوستی به نحوی مؤثر و قاطع، به عنوان فرمانروای بهشت و مظهر دانایی جلوه کند، و مذهب به منزلة مادر اخلاق و هنر و رستگاری معرفی شود. شاتوبریان اندکی بعد، یکی را در آتالا و رنه، و دیگری را در روح مسیحیت نشان داد.
شاعر جهانگرد از ایالت نیویورک گذشت، از مهمان نوازی بعضی از هندیشمردگان1 آننداگا بهره مند شد، به صورت بدوی در مجاورت آبشار نیاگارا روی زمین خوابید، و غرش کر کننده آب را شنید. روز دیگر، که محسور در کنار رودخانة خروشانی ایستاده بود، گفت: «اشتیاقی بی اراده داشتم که خود را در آغوش امواج بیندازم»؛ و چون مشتاق تماشای آبشارها از پایین بود، از سراشیبی صخره ای بزحمت پائین رفت و پایش غلتید و افتاد و یکی از بازوانش شکست و بیهوش شد. هندیشمردگان او را بالا کشیدند و به جای امنی بردند. پس از آنکه به هوش آمد، از رؤیای خویش در مورد کشف یک راه شمال غربی دست برداشت، به طرف جنوب رفت و به رودخانة اوهایو رسید. در این نقطه سفرنامه کمی مشکوک می شود. وی می گوید که به دنبال رودخانة اوهایو تا میسی سیپی و به دنبال این رودخانه نیز تا خلیج مکزیک و از آنجا پس طی صدها کیلومتر راه و گذشتن از روی دهها کوه تا فلوریدا پیش رفته است. منتقدان با مقایسة مسافتها و وسایط نقلیه و زمان، قصة او را باورنکردنی دانسته، و شرح زیا و گیایی را که داده است کاملاً برخلاف جانوران و گیاهان آن مناطق شمرده اند؛ اما گذشت یک قرن ممکن است طبیعت وحشی را کاملاً تغییر داده، و حتی بر اثر کشاورزی و استخراج معدن صورت زمین را نیز عوض کرده باشد.
پس از مدتی اقامت نزد هندیشمردگان سمینول، شاتوبریان به سوی شمال غربی و به طرف سرزمین چیلیکوت رفت که ایالت ایلینوی کنونی در آن قرار دارد. در آنجا بود که در یک روزنامة انگلیسی از فرار لویی شانزدهم به وارن (22 ژوئن 1791) آگاه شد، و احساس ناراحتی کرد که ممکن است جان آن پادشاه اسیر هر روز در معرض خطر قرار گیرد. «به خود گفتم: به فرانسه بازگرد؛ و بی درنگ به سفر خود خاتمه دادم.» در 2 ژانویة 1792، پس از نه ماه غیبت، به فرانسه بازگشت، در حالی که بیش از بیست و سه سال نداشت.


1. Indians


2- تکامل
شاتوبریان تقریباً همة سرمایة خود را از دست داده، و در کشوری که مخالف ویکنتها بود و به طرف جنگ و کشتارهای ماه سپتامبر پیش می رفت، متحیر و متزلزل مانده بود. خواهرانش به او توصیه کردند که به خاطر پول ازدواج کند، و عروسی هفدهساله برایش یافتند به نام سلست بویسون دولاوینی، که ثروت متوسطی داشت. این دو در 21 فوریة 1792 با یکدیگر ازدواج کردند. سلست محجوب در همة تغییرات احوال و با وجود معشوقه های بسیار شوهر، و همچنین ده سال کشمکش وی با ناپلئون که مورد ستایش سلست بود به رنه وفادار ماند، و سالها بعد بود که رنه عاشق او شد. سپس به پاریس رفتند تا نزد خواهرانش لوسیل و ژولی زندگی کنند. قسمتی از ثروت زنش که در اوراق قرضة کلیسا سرمایه گذاری شده بود ضمن مصادرة املاک کلیسا به وسیلة دولت انقلابی از دست رفت؛ قسمت دیگر را رنه در قمارخانه ها بر باد داد.
در 20 آوریل مجلس مقنن به اتریش اعلان جنگ داد. مهاجران فرانسوی هنگی جهت پیوستن به اتریش و برای سرکوبی انقلاب تشکیل دادند. شاتوبریان اگر چه کاملاً مطمئن نبود که مایل به این کار است. خود را موظف به پیوستن به اشراف هم طبقة خود دانست. آنگاه همسر و خواهرانش را در پاریس یعنی شهری گذاشت که بزودی صدها تن از اشراف را زندانی و قتل عام کرد؛ به کوبلنتس رفت، در ارتش مهاجران نامنویسی کرد، و در محاصرة بیهودة تیونویل شرکت جست (اول سپتامبر 1792). چون رانش زخم برداشته بود، با افتخار از خدمت ارتش معاف شد و نظر به اینکه نمی توانست از طریق فرانسة مسلح به همسرش بپیوندد، به طرف اوستاند روانه شد- بیشتر راه را پیاده طی کرد؛ به جزیرة جرزی راه یافت، به وسیلة یکی از عموهایش پرستاری شد و تندرستی خود را باز یافت، و در مه 1793 به انگلیس گریخت.
در آنجا بود که با فقر و فاقه آشنا شد و ، علی رغم «آب و هوای بیمار خیزی که گرفتار آن بودم، و خیالات رمانتیکی که در بارة آزادی در سر می پروردم»، آن را بخوبی تحمل کرد. وی از پذیرفتن اعانه ای که دولت انگلیس به مهاجران می داد امتناع ورزید، و با تعلیم خصوصی زبان فرانسه و با زیستن در مدرسه ای شبانه روزی زندگی کرد. عاشق یکی از شاگردان به نام شارلت آیوز شد که در مقابل عشق او عکس العمل مناسبی نشان داد. پدر و مادرش به او پیشنهاد کردند که با شارلت ازدواج کند، ولی او مجبور شد که به داشتن همسر اعتراف کند. دراین ضمن خبر رسید که زن و مادر و خواهرانش در فرانسه زندانی شده بوده اند؛ برادر بزرگش، زنش و مالزرب که مردی قهرمان و پدر بزرگ این زن بود در 22 آوریل 1794 در زیر گیوتین جان سپرده بودند. همسر خود او و خواهرانش تنها در پایان دورة وحشت با سقوط روبسپیر رها شدند.
لوسیل متوجه تسلط شاتوبریان بر کلمات و ذوق ادبی او بود و برادر را تشویق می کرد

که نویسنده شود. در طی این مدت در انگلیس حماسة عظیم منثوری را آغاز کرد به نام ناچز، و در 2383 صفحة آن، رؤیاهای رمانتیک و ستایش خود را از هندیشمردگان آمریکایی شرح داد.
از آنجا که مایل بود به عنوان فیلسوف شهرت یابد، در لندن کتابی منتشر کرد (1797) تحت عنوان مقالة تاریخی، سیاسی، و اخلاقی دربارة انقلابهای قدیم و جدید. این اثر که از لحاظ نظم ضعیف، ولی از لحاظ افکار گردآوری شده غنی بود، برای جوانی بیست و نهساله کار قابل توجهی به شمار می رفت. شاتو بریان عقیده داشت که انقلابات به منزلة طغیانهای ادواری است و همیشه یک منحنی را تشکیل می دهد که از شورش آغاز می شود و از طریق هرج و مرج به استبداد منتهی می گردد. مثلا، یونانیان پادشاهان خود را خلع کردند، حکومتهای جمهوری تشکیل دادند، و سپس تسلیم اسکندر شدند؛ رومیها نیز شاه خود را برانداختند، یک جمهوری تشکیل دادند و سپس مطیع و منقاد قیصرها شدند؛ در این مورد نیز، دو سال قبل از هجدهم برومر، شاتوبریان این وضع را دربارة ناپلئون پیش بینی کرد. تاریخ به منزلة دایره ای است یا صورت بزرگ شدة همان دایره، با حواشی و تعلیقاتی اضافی که چیز قدیمی را نو جلوه می دهد؛ صفات خوب و بد افراد علی رغم چنان تحولات عظیم باقی می ماند. پیشرفت واقعی وجود ندارد؛ علم افزایش می یابد، ولی فقط برای خدمت غرایزی که تغییر نمی کنند. ایمان عصر روشنگری به «کمال نامحدود بشر» تصور باطل کودکانه ای بیش نیست. با وجود این (نتیجه ای که بیشتر خوانندگان را تکان داد) عصر روشنگری موفق به تحلیل بردن مسیحیت شده بود؛ احتمال ندارد که مذهب روزگار جوانی هرگز بتواند خود را از تأثیر آن قرن صلحهای سیاسی و جنگهای روشنفکرانه برهاند. پس چه مذهبی جانشین مسیحیت خواهد شد؟ شاید هیچ مذهبی (به عقیدة آن شکاک جوان). آشوب عقلانی و سیاسی، تمدن اروپایی را تحلیل خواهد برد، و آن را به روزگار بربریت که از آن خارج شده بود بازخواهد گرداند؛ اقوامی که امروزه وحشی اند به تمدن خواهند رسید، از عظمتها و انقلابات متوالی خواهند گذشت، و به نوبة خود به بربریت سقوط خواهند کرد.
این کتاب باعث شهرت شاتوبریان در محافل مهاجران شد، ولی عده ای را که می گفتند اشرافیت و مذهب یا باید با هم باشند یا در صورت جدایی، از بین بروند به وحشت انداخت. این انتقادات اثر خود را در شاتوبریان به جای نهاد، زیرا آثار متأخرش بیشتر در دفاع از همین اصل بود.در این هنگام نامه ای از خواهرش ژولی از پاریس رسید که در اول ژوئیة 1898 نوشته شده بود. این نامه شاعر را سخت تکان داد و در اندوهی عمیق فرو برد:
دوست عزیز، هم اکنون بهترین مادر را از دست دادیم ... . نمی دانید که چقدر باعث اشگریزی مادر گرامیمان شده اید، و چقدر این اشتباهات در نظر کسانی که نه تنها مدعی پرهیزکاری بلکه اهل استدلالند مایة تأسف است- اطلاع از این قول به شما کمک می کرد که چشمانتان را باز کنید، و شما را بر آن می داشت که دست از نویسندگی بردارید؛

و اگر خدا از دعاهای ما به رقت درآید و به ما اجازه دهد که به یکدیگر بپیوندیم، شما در میان ما تمام سعادتی را که در روی زمین می توانیم داشته باشیم خواهید یافت.
هنگامی که شاتوبریان این نامه را دریافت داشت نامه ای دیگر همراه آن بود حاکی از اینکه خواهرش ژولی نیز درگذشته است. وی در مقدمة کتاب روح مسیحیت تغییر کاملی را که در کتاب آمده ناشی از این پیامها می داند: «این دو آوا از گور، این مرگی که برای تعبیر مرگ به کار رفت، ضربه ای به من وارد آورد؛ عیسوی شدم ... . گریستم و ایمان آوردم.»
ممکن است خواننده از این اعترافات شاعر دستخوش شک و تردید شود، ولی باید قبول کرد که این تغییر ناگهانی و هیجان انگیز با صداقت و صمیمیت قرین بوده است. احتمالاً شاتوبریان، که در وجودش جنبة فیلسوفی هرگز از جنبة شاعری متمایز نبود، فرایندی را که تحت تأثیر آن از بی ایمانی به عیسویت گرایید به یک لحظه نسبت داده است. در اینجا عیسویت را نخست زیبا، سپس اخلاقاً مفید، و سرانجام، با وجود نقایص آن، سزاوار توجه شخصی و حمایت عمومی دانسته است. در سالهای آخر قرن هجدهم، شاتوبریان تحت تأثیر نامه هایی قرار گرفت که از سوی دوستش لوئی دوفونتان دریافت داشته بود. وی برای شاتوبریان فساد اخلاقی رایج در فرانسه را در آن روزگار شرح داده، و علاقة روزافزون مردم را به بازگشت به کلیساها و کشیشان خودشان یادآور شده بود. فونتان عقیده داشت که بزودی این اشتیاق موجب برقراری مذهب کاتولیک خواهد شد.
شاتوبریان تصمیم گرفت که سخنگوی آن نهضت باشد، و بر آن شد تا در دفاع از مسیحیت مطالبی نه با عبارات علمی و فلسفی، بلکه با اصطلاحات اخلاقی و هنری بنویسد. مهم نبود که آن قصه های شیرین و دلفریبی که در جوانی به ما می گفتند بیشتر دارای جنبة افسانه ای بود تا تاریخی؛ در هر حال، باعث شیفتگی و الهام می شد، و تا اندازه ای ما را با «احکام عشره» موسی که نظم اجتماعی ما، و بنابراین تمدن مسیحی، بر پایة آن بنا نهاده شده بود وفق می داد. اگر اعتقاداتی را که به مردم کمک کرده است تا انگیزه های غیر اجتماعی خود را کنترل کنند و ستمگری، بدی، رنج، و مرگ غیر قابل اجتناب را متحمل شوند از آنان بگیریم آیا مرتکب بزرگترین جنایات نشده ایم؟ شاتوبریان در آخرین خاطرات خود هم تردیدهای خود را بیان کرده و هم ایمانش را شرح داده است: «روح من مرا متمایل به این می کند که به هیچ چیز، حتی خودم، عقیده نداشته باشم، و همه چیز را- عظمت، بدبختی، مردمان، پادشاهان را- با چشم حقارت بنگرم؛ با وجود این، بر روح من غریزة تعقل مستولی است، و به آن دستور می دهد که تسلیم آنچه که ظاهراً زیباست بشود: مذهب، عدالت، انسانیت، برابری، آزادی، و افتخار.»
در اوایل سال 1800 فونتان از شاتوبریان دعوت کرد که به فرانسه بازگردد. فونتان مورد محبت کنسول اول بود، و می توانست کاری کند که به آن جوان مهاجر آسیبی نرسد. ناپلئون

نیز در فکر برقراری آیین کاتولیک بود؛ کتاب خوبی دربارة مزایای عیسویت ممکن بود به او کمک کند که با طعنه های اجتناب ناپذیر ژاکوبنها به مقابله بپردازد.
در 16 مة 1800، شاتوبریان به همسر خود و لوسیل در پاریس پیوست. فونتان او را به انجمنی ادبی معرفی کرد که در خانة کنتس پولین دوبومون تشکیل می شد. این زن نحیف ولی زیبا دختر کنت آرمان-مارک دومونمورن وزیر سابق امور خارجة لویی شانزدهم بود که بعد در زیر گیوتین جان سپرد. وی پس از مدت کوتاهی معشوقة شاتوبریان شد. در خانة ییلاقی این زن و بنا به تشویق او بود که شاتوبریان کتاب روح مسیحیت را به پایان رساند. وی زمان را برای انتشار کامل کتابی که شکاکیت رایج در محافل فرهنگی مخالفی بود مساعد نمی دانست؛ ولی در 1801 خلاصه ای از آن را در صد صفحه تحت عنوان شرح مختصر و ساده ای دربارة فضیلت عیسویت و عشق رمانتیک در پاریس منتشر ساخت. این خلاصه بی درنگ او را به صورت نقل محافل ادبی فرانسه و معبود زنان و فرزند محبوب کلیسای احیا شده درآورد.
وی آن را آتالا، یا عشقهای دو نفر وحشی در بیابان نامید. صحنه نخستین در لویزیانا ترتیب شده است که در آن هنگام مسکن هندیشمردگان ناچز بود؛ قصه گو، رئیس قبیلة شاکتاس است که مردی است سالخورده و نابینا. شاکتاس حکایت می کند که در جوانی به دست قبیلة مخالف افتاد و محکوم به سوختن شد، ولی به وسیلة آتالا که دوشیزه ای سرخپوست بود نجات یافت. این دو از طریق باتلاقها و جنگلها، کوهها و جویبارها می گریزند؛ در نتیجة مجالست و همدمی و بر اثر خطرهای مشترک، دلباختة یکدیگر می شوند؛ شاکتاس درصدد ازدواج با او بر می آید، ولی آن دختر نمی پذیرد، زیرا عهد کرده است که بکارت خود را تا ابد به خاطر مادر محتضرش حفظ کند. سپس با یک مبلغ مذهبی پیر ملاقات می کنند. وی متذکر می شود که عشق نوعی سرمستی است، و ازدواج سرنوشتی بدتر از مرگ؛ و، بدین ترتیب با مسخره کردن عشق و ازدواج، از پرهیزگاری دختر حمایت می کند. آتالا که میان مذهب و میل جنسی گرفتار است، مشکل خود را با خوردن زهر حل می کند. شاکتاس پریشان خاطر می شود، ولی آن مبلغ مذهبی به وی تذکر می دهد که مرگ، نجات فرخنده ای از زندگی است:
«علی رغم این همه سال که عمر کرده ام، ... هرگز مردی را ندیده ام که از رؤیاهای سعادت فریب نخورده، و هیچ قلبی را نیافته ام که زخمی نهانی نداشته باشد. روحی که به ظاهر بسیار آرام است به چاههای طبیعی ساواناهای1 فلوریدا شباهت دارد: سطح آنها به نظر آرام و پاک می آید، ولی وقتی که به عمق آنها نگاه می کنید، تمساح بزرگی را می بینید که از آب چاه تغذیه می کند.»
توصیف شاتوبریان از مراسم تدفین آتالا و دست به دست هم دادن کشیش و کافر برای

1. Savannas ، گیاهستان های استوایی که به سبب دارا بودن سبزة طبیعی چراگاههای خوبی هستند. ـ م.
تاریخ تمدن جلد 11 - (عصر ناپلئون): صفحه 400
پوشاندن جسد او با خاک از زیباترین قطعات ادبیات رمانتیک است؛ همچنین موضوع یکی از تابلوهای بزرگ دورة ناپلئون شد به نام تدفین آتالا، اثر ژیروده-تریوزون، که نیمی از اهالی پاریس را در 1808 به گریه انداخت. ولی در فرانسه سال 1801 هنوز سنن کلاسیک به اندازه ای شدید بود که مانع برانگیختن تحسین کامل منتقدان برای آن داستان شد. بسیاری از آنان به عبارات آراسته به صنایع بدیعی آن لبخند می زدند؛ و از اینکه از عشق و مذهب و مرگ برای تهییج قلبهای شکسته یا جوان استفاده شده، و طبیعت با حالات مختلف آن به عنوان چیزی ملازم لذات و آلام بشری به کار گرفته شده ایراد می گرفتند. اما عده ای دیگر از کلمات ساده، آهنگ موزون، از صداها، شکلها، و رنگهای زیاوگیا، از کوهها و جنگلها و جویبارهایی که زمینة زندة داستان را فراهم می ساخت، تمجید می کردند و جمع کثیری از خوانندگان از آنها لذت می بردند. اینک فرانسه برای شنیدن ستایش از مذهب و پاکدامنی مساعد بود. ناپلئون قصد داشت با کلیسا آشتی کند. ظاهراً فرصت مناسبی برای انتشار روح مسیحیت پیش آمده بود.
3- «روح مسیحیت»
این کتاب در پنج جلد در 14 آوریل 1802 و در هفتة اعلام کنکوردا انتشار یافت. ژول لومتر در 1865 نوشته است: «تا آنجا که می توانم داوری کنم، کتاب روح مسیحیت بزرگترین توفیق در تاریخ ادب فرانسه بود.» فونتان در مقاله ای که در روزنامة مونیتور انتشار داد نسبت به آن کتاب نظر مساعد و دوستانه ای ابراز داشت و آن را جزء آثار عالی شمرد. چاپ دومی از آن در 1803 انتشار یافت که به ناپلئون اهدا شده بود. از آن لحظه به بعد، مؤلف احساس کرد که بوناپارت تنها مرد عصر است که خود باید بر او تفوق یابد.
عنوان اصلی این کتاب Le Genie de Christianlsme است که کلمه Genie به معنای روح می باشند، ولی دارای یک معنی اصطلاحی به عنوان جنبة مشخص و روح خلاق ذاتی مذهبی است، و در اینجا مقصود مذهبی است که تمدن اروپای بعد از یونان و روم را ایجاد کرده و پرورش داده بود. شاتوبریان قصد داشت که بر عصر روشنگری قرن هجدهم از این طریق خط بطلان بکشد که ثابت کند در مسیحیت آن قدر حسن تفاهم نسبت به نیازها و غمهای بشر وجود دارد، آن قدر به هنر انگیزه های مختلف داده می شود، و آن قدر اخلاق شخصی و نظم اجتماعی مورد تأیید قرار می گیرد که همة پرسشهای مربوط به اعتبار اصول و سنتهای کلیسایی در درجة دوم اهمیت واقع می شوند. پرسش واقعی باید این باشد که: آیا مسیحیت یک تکیه گاه بیکران لاینفک، و اجتناب ناپذیر تمدن غرب هست یانه؟
اگر کسی فکری منطقی تر از فکر شاتوبریان داشت، ممکن بود نخست به شرح فساد اخلاقی و اجتماعی و سیاسی فرانسة انقلابی بپردازد که از آیین کاتولیک جدا شده بود و سیمای آن

متن زیر تصویر : ژیروده: فرانسوا ـ رنه دوشاتو بریان (1809). موزة سن مالو

را توصیف کند. ولی شاتوبریان مردی احساساتی و عاطفی بود، و شاید حق داشت چنین فرض کند که اکثر فرانسویان، از زن و مرد، بیشتر به او شباهت داشتند تا به ولتر و سایر فیلسوفانی که آنقدر زحمت کشیده بودند که «رسوایی» یک مذهب مستبد را «درهم بشکنند.» شاتوبریان خود را ضد فیلسوف می خواند، و به مراتب بیش از روسو علیه راسیونالیسم (خردگرایی) عکس العمل نشان می داد و مادام دوستال را که از عصر روشنگری دفاع می کرد به باد انتقاد می گرفت. از این رو با استعداد از احساس و عاطفه شروع کرد، و خرد را گذاشت تا پس از آنکه احساس راه را باز کرد، به راه بیفتد.
وی در آغاز، ایمان خود را به رمز اساسی آیین کاتولیک یعنی تثلیث بیان داشت: خداوند به عنوان پدر و آفریننده، خداوند به عنوان پسر و نجات دهنده، و خداوند به عنوان روح القدس روشنگر و پاک کننده از گناه. در اینجا نباید نگران اعتبار موضوع بود؛ مهم آن است که بدون ایمان به خدایی باهوش، زندگی به صورت کشمکشی بیرحمانه درخواهد آمد؛ گناه و تقصیر غیرقابل عفو می شود؛ ازدواج جنبة شرکتی سست بنیاد و متزلزل به خود می گیرد؛ پیری به صورت از هم پاشیدگی غم انگیزی در می آید؛ و مرگ رنج و عذابی مکروه و اجتناب ناپذیر می شود. آیینهای مقدس-غسل تعمید، توبه، آیین قربانی مقدس، تأیید، ازدواج، تدهین نهائی، رتبه بخشان-مراحل رشد و نمو دشوار و مرگ و فنای نفرت انگیز بشر را به صورت مراحل پیشرفتة تکاملی روحانی در می آورد، که هر کدام از آنها با هدایت کشیشان و مراسمی تشریفاتی و قرو کمالی می یابد؛ همچنین خرد ناچیز را، با عضویت در جامعه ای نیرومند و مطمئن و متشکل از افرادی مؤمن، تقویت می کند که به عیسای نجاتبخش و دوست داشتنی، و مریم بی گناه و شفاعتگر، و خدای عاقل و قادر و ناظر و بخشاینده و بخشنده ایمان دارند. با این ایمان، بشر از بدترین عذابها که بیهوده بودن در جهانی بیهوده است نجات می یابد.
شاتوبریان سپس فضایلی را که فیلسوفان کافر توصیه می کنند با آنچه که مسیحیت تعلیم می دهد مقایسه می کند: از یک طرف، بردباری، اعتدال، و احتیاط – که همگی از لحاظ پیشرفت فرد مهم است؛ از طرف دیگر، ایمان، امید، و دستگیری – عقیده ای که زندگی را عالی، و پیوستگی اجتماعی را مستحکم، و مرگ را رستاخیزی می شمارد. شاتوبریان نظریة فیلسوفان را دربارة تاریخ که عبارت از کشمکش و شکست افراد و گروههاست با نظریة مسیحان دربارة تاریخ مقایسه می کند، و می گوید که مسیحیان تاریخ را به منزلة کوشش بشر برای جلوگیری از گناهکاری ذاتی می دانند که مربوط به طبیعت بشری می باشد که از اصل شریر است. پس بهتر است که ایمان داشته باشیم که آسمانها عظمت خداوند را اعلام می دارند1 تا اینکه بگوییم آنها تراکمهای تصادفی صخره و غبار، پایدار ولی بیمعنی، زیبا ولی گنگند. و چگونه می توان

1. یسبح الله ما فی السموات و ما فی الارض – قرآن کریم، سورة تغابن آیة اول. ـ م.

زیبایی بیشتر پرندگان و بسیاری از چارپایان را دید و احساس نکرد که در نمو سریع و شکلهای دلفریبشان نوعی الوهیت وجود دارد؟
در مورد اخلاق، قضیه در نظر شاتوبریان روشن بود: اصول اخلاقی ما باید به تصویب خداوند برسد، وگرنه در برابر طبیعت بشر درهم فرو خواهد ریخت. هیچ اصولی که واقعاً اساسی بشری داشته باشد دارای آن قدرت کافی نیست که غرایز غیر اجتماعی را تحت کنترل قرار دهد؛ ترس از خدا آغاز تمدن است، و عشق به خداوند هدف اخلاقیات. گذشته از این، آن ترس و این عشق باید به وسیلة پدران و مادران و کشیشان از نسلی به نسلی دیگر انتقال یابد. پدران و مادرانی که خدایی ندارند، آموزگارانی که مورد حمایت کشیشان و دارای عقیدة مذهبی نیستند خواهند دید که خودخواهی و هیجان و حرص، که از لحاظ ابتکار نامحدود است، نیرومندتر از کلمات غیر ملهم آنهاست. سرانجام، «اگر آینده و جهانی دیگر نباشد اخلاقیاتی هم وجود نخواهد داشت» جهان دیگری باید باشد که پاداش مشقات پرهیزگاری بر روی زمین را بدهد.
تمدن اروپایی (به عقیدة شاتوبریان) تقریباً به کلی مرهون کلیسای کاتولیک است – مرهون حمایت آن؛ از خانواده و مدرسه؛ از تعلیم فضایل مسیحیت؛ از جلوگیری از خرافات و ارشاد مردم؛ از فرایند شفابخش توبه نزد کشیش؛ از الهام بخشیدن به ادبیات و هنر و تشویق آنها. هنرمندان قرون وسطی عاقلانه از تعقیب بدون نقشة حقیقت به خاطر خلق زیبایی چشم پوشیده اند، و در کلیساهای جامع به سبک گوتیک نوعی معماری به وجود آوردند که برتر از پارتنون1 بود. ادبیات یونان و روم مزایای بسیاری برای فکر و ذهن دارد، ولی انسان را گرفتار محظورات اخلاقی می کند. کتاب مقدس از آثار هومر بزرگتر است؛ پیامبران الهامبخش تر از فیلسوفانند؛ و چه افسانه ای از لحاظ لطافت و تأثیر با زندگی و تعلیمات عیسی قابل مقایسه است؟
ظاهراً کتابی مانند روح مسیحیت تنها مورد توجه کسانی واقع می شد که، بر اثر زیاده رویهای انقلاب یا دشواریهای زندگی، از لحاظ احساسات آمادگی ایمان آوردن را داشتند. از این رو ژوبر فیلسوف، دوست شاتوبریان، می گفت که در آیین کاتولیک پناهگاهی می جوید از دست دنیای انقلابی، که تحمل آن به سبب وحشتناک بودنش دشوار است. چنان خوانندگانی شاید به این حکمت کودکانه در مورد علل غایی لبخند می زدند که «آواز پرندگان صریحاً برای گوشهای ما خلق شده است ... . علی رغم بیرحمی، دربارة آنها، باز از محسور ساختن ما خودداری نمی کنند، زیرا مجبورند که فرامین خداوند را اجرا کنند.» اما آن خوانندگان چنان شیفتة زیبایی و آهنگ سبک کتاب مزبور شده بودند که از کمک گرفتن از الاهگان

1. Pathenon ، معبد معروف آتن. ـ م.

رحمت1 برای بیان «تثلیت» چشم می پوشیدند، یا بیم مالتوس را از افزایش جمعیت، برای دفاع از تجرد کشیشان، نادیده می گرفتند. اگر چه دلایل کتاب گاهی ضعیف بود، لطف زیاد داشت؛ حتی طبیعت، اگر پس از زمین لرزه، سیل، یا طوفان، ندای شاتوبریان را دربارة زیبایی خود گوش می داد، شاد می شد.
آیا شاتوبریان واقعاً ایمان داشت؟ گفته می شود که از 1801 تا اواخر عمر نه برای توبه حاضر می شده و نه در آیین قربانی مقدس شرکت می کرده- که حداقل تقاضای کلیسای کاتولیک از پیروانش بود. سیسموندی دربارة مکالمه ای که با او در1813 انجام داده است چنین می گوید:
شاتو بریان انحطاط جهانی مذهب را هم در اروپا و هم در آسیا به چشم می دید، و این علائم فساد را با علائم فساد شرکت در روزگار یولیانوس مقایسه می کرد ... . وی از این موضوع چنین نتیجه می گرفت که ملتهای اروپا همراه با مذهبشان از میان خواهند رفت. از دیدن روحیة آزاد او به شگفتی افتادم ... . شاتوبریان دربارة مذهب سخن می گفت؟ ... وی اعتقاد داشت که [مذهب] برای نگاهداری کشور لازم است؛ فکر می کرد که هم خود او هم دیگران موظفند که ایمان داشته باشند.
عجبی نیست که وی طی شصت سال، چنان بار تردید پنهانی را حمل کرده باشد. وی از آن بدبینی عهد شباب که آن را در رنه شرح داده است هرگز رهایی نیافت. در زمان پیری می گفت: «نمی بایستی متولد شده باشم.»
4 -«رنه»
روح مسیحیت بیان عمدة نهضت رمانتیک در زمینة مذهبی بود، و بازگشت ایمان و امید (اگر نه صدقه) را نشان می داد؛ از شعر و هنر قرون وسطایی تمجید می کرد؛ و موجب احیای معماری گوتیک در فرانسه می شد. تا سال 1805، در پنج مجلد آن، نه تنها آتالا بلکه رنه نیز گنجانیده شده بود. این تعریف چهل صفحه ای از بدبینی، منعکس کنندة یأس و نومیدی مهاجران و حاکی از شیفتگی جوانی شاتوبریان به خواهرانش بود. اثر مزبور به صورت منبع و معیار هزاران نالة نومیدی خوش الحان درآمد.
رنه یک جوان فرانسوی اشرافی است که از فرانسه گریخته و، به امید فراموش کردن عشقی غیر مجاز، به قبیلة سرخپوست ناچز پیوسته است. پدر خوانده اش، شاکتاس، پس از آنکه قصة آتالا را برای او می گوید، وی را برآن می دارد که قصة خود را بگوید: «در حضور پدرم

1. Three Graces ، سه الاهة یونانی که دختران زئوس Zeus بودند و زیبایی افراد و طبیعت را زیر نظر داشتند. ـ م.

حجب و آزرم مرا می آزرد؛ و تنها نزد خواهر محبوبم آملی احساس راحتی و رضایت می کردم.» هنگامی که فهمید عشقش به خواهرش به جای باریکی می کشد، برای تسکین خاطر خود را در میان جمعیت شهر پاریس - «که بیابان وسیعی از آدم بود» انداخت؛ گاهی ساعتها در کلیسایی خلوت می نشست و از خدا می خواست که او را از خیانت عشقش یا از بار زندگی رها کند. در میان کوهها و دشتها خواستار تنهایی و عزلت بود، ولی هیچ جا نمی توانست فکر مهربانی و زیبایی آملی را از سر بیرون کند. وی که شدیداً می خواست نزد او برود و عشق خود را ابراز دارد، تصمیم گرفت که با شرمساری، خود را بکشد. زمانی که مشغول تنظیم وصیتنامة خود بود، آملی به تصمیم او پی برد، و به پاریس شتافت، و او را باز یافت، و دیوانه وار در آغوشش گرفت و به قول رنه «پیشانی مرا با بوسه پوشاند.» به دنبال آن، سه ماه رفاقت و سعادت ممنوع گذشت. آنگاه آملی که دستخوش ملامت وجدان شده بود، به دیری گریخت، و کلماتی تسلی آمیز به انضمام همة ثروت خود را برای او به جای نهاد. رنه به دنبال او رفت و از وی خواست که با او حرف بزند؛ ولی آملی حاضر به دیدن او نشد. هنگامی که آملی در صدد تصمیم گیری برای راهبه شدن بود، رنه به نمازخانه رفته نزدیک او زانو زد و دید که آملی در محراب بر روی زمین افتاده چنین می گوید: «ای خدای مهربان، اجازه نده که از این بستر تیره و غم انگیز برخیزم؛ و برادرم را که هرگز شریک احساسات جنایتکارانة من نبوده است مورد الطاف بیکران خود قرار ده.» از این زمان به بعد هرگز یکدیگر را ندیدند. رنه دوباره به فکر خودکشی افتاده، ولی تصمیم گرفت که رنج شدیدتر زندگی را تحمل کند. می گفت: «در رنج و عذاب خود نوعی رضایت خاطر احساس می کردم (این عبارت به صورت یکی از مضامین کلاسیک غم و اندوه رمانتیک درآمد). با یک احساس شادی نهانی کشف کردم که غم، برخلاف شادی، حسی نیست که از بین برود ... مالیخولیای من جنبة مشغولیتی به خود گرفت که همة اوقات مرا به خود اختصاص داد؛ قلبم به تمامی و به طور طبیعی گرفتار ملال و بدبختی شد.» از آنجا که رنه از تمدن متنفر شده بود، تصمیم گرفت که خود را در امریکا گم کند و مانند فردی از قبایل هندیشمردگان، زندگی ساده ای در پیش گیرد. یکی از مبلغان مذهبی او را به سبب فرو رفتن در خود ملامت کرد، و به او گفت که به فرانسه باز گردد و با خدمت به نوع بشر خود را تطهیرکند. اما «رنه بعداً، همراه با شاکتاس در قتل عام فرانسویان و هندیشمردگان ناچز در لویزیانا تلف شد.»
داستان به نحو زیبایی بیان شده است، الا اینکه وقایع آن غیر محتمل و جنبة احساساتی آن مبالغه آمیز است. لکن باید توجه داشت که ده سالی بود که احساسات خفه شده بود؛ مردم غم و اندوه را خطرناک می دانستند، و آن را برای اشکریزی لازم نمی شمردند؛ اینک که انقلاب به پایان رسیده و امنیت برقرار شده بود، احساسات، آزادی خود را باز یافت و امکان اشکریزی پیش آمد. مالیخولیای رنه، که انعکاس «رنجهای ورتر» در همان قرن بود، برای رنه دوشاتوبریان

نیز به صورت حالتی درآمد، و در 1804 در اوبرمان اثر سنانکور منعکس شد، و نیز در 1813 در زیارت چایلد هرلد1 ادامه یافت؛ شاتوبریان بایرن را ملامت می کرد که حق او را در این اثر ادا نکرده است. این کتاب کوچک یک نسل را گرفتار بیماری قرن کرد، و نمونة هزار، و شاید صدهزار، قصة غم انگیز (رمان) شد؛ قهرمان این قبیل قصه ها به رومانسیه (قصه گو) شهرت یافت؛ و شاید هم نهضت رمانتیک نام خود را از این کلمه اقتباس کرده باشد. این حالت از این زمان تا نیم قرن بعد، بر ادبیات و هنر فرانسه مستولی بود.
5- شاتوبریان و ناپلئون
روح مسیحیت، به قول ناپلئون، «اثری ساخته و پرداختة سرب و طلاست، ولی طلای آن بیشتر است. نبوغ شاتوبریان بر هر چه که جنبة عظمت و ملی داشته باشد برتری دارد.» وی به سهم خود آن اثر را به طرزی شایسته با کنکوردا هماهنگ می دانست، و از این رو ترتیبی داد برای ملاقات با نویسندة آن، و او را به صورت فردی گرانقدر تلقی کرد، و وی را به عنوان دبیر اول سفارت فرانسه در رم به کار گماشت (1803). شاتوبریان این ملاقات را با فروتنی و افتخار ثبت کرده است: «به نظر او اهمیتی نداشت اگر در امور عمومی فاقد تجربه بودم، و هیچ اطلاعی از دیپلوماسی عملی نداشتم؛ به عقیدة او بعضی از مغزها قادر به فهمند، و نیازی به شاگردی ندارند.» پس از چندی، معشوقه اش به دنبال او به رم رفت؛ ولی در این شهر درگذشت (5 نوامبر)، در حالی که به شاتوبریان که در کنارش بود توصیه کرده بود که به نزد همسرش باز گردد.
پس از چندی، مورد توجه پاپ و مغضوب سفیر کبیر فرانسه قرار گرفت که دایی ناپلئون بود و کاردینال فش نام داشت. فش می گفت که آن نویسندة برجسته مانند سفیر کبیر رفتار می کند. کاردینال مردی نبود که به این وضع تن در دهد، و از این رو خواهش کرد که دستیارش را به جایی دیگر انتقال دهند. ناپلئون نیز شاتوبریان را به عنوان کاردار در جمهوری کوچک واله (در سویس) به کار گماشت. شاتوبریان برای بررسی اوضاع به پاریس رفت، ولی چون از اعدام دوگ د/انگن باخبر شد، استعفای خود را از خدمت سیاسی به ناپلئون تقدیم داشت. شاتوبریان می گوید:
چون جرئت کردم که بوناپارت را ترک گویم، خود را در سطح او قرار دادم، و او با تمام

1. Childe Harold’s Pilgrimage منظومه ای از بایرن، که قسمتهای اول و دوم آن در 1812، قسمت سوم در 1816 و قسمت چهارم در 1818 انتشار یافت. قهرمان منظومه جوانی است مالیخولیایی، که از پرتغال، اسپانیا، جزایر یونیایی، یونانی، بلژیک، و آلپ دیدن می کند. منظومه فوق العاده مورد توجه قرار گرفت و موجب شهرت بایرن شد. شاتو بریان معتقد بود که بایرن از نوشته های او استفاده کرده است. ـ م.

نیروی پیمانشکنی خود به مخالفت علیه من برخاست، چنانکه من با تمام نیروی وفاداری خود علیه او برخاستم ... . گاهی بر اثر ستایشی که در من برمی انگیخت، و بر اثر این فکر که شاهد تغییر جامعه هستم نه تغییر محض سلسلة سلطنتی، به طرف او جذب می شدم؛ اما طبیعتهای متقابل ما، که از بسیاری جهات با یکدیگر متضاد بود، همیشه پیشی می گرفت؛ و اگر به طیب خاطر دستور تیرباران مرا صادر می کرد، من هم در مورد کشتن او احساس ندامت زیادی نمی کردم.
ولی آسیبی فوری به او وارد نیامد. وی در نتیجة بیماری همسرش (که علی رغم عشقبازیهایش مورد توجه او بود) و مرگ خواهرش لوسیل (1804) از دخالت در سیاست منصرف شد. در این حال دلفین دو کوستین را به عنوان معشوقة خویش اختیار کرده بود. در 1806 بر آن شد تا ناتالی دونوآی را جانشین او کند، ولی ناتالی لطف خود را مشروط به سفری به مکانهای مقدس در فلسطین کرد. شاتوبریان همسر خود را در ونیز به جای نهاد و به کورفو، آتن، ازمیر، قسطنطنیه، و اورشلیم رفت، واز طریق اسکندریه، کارتاژ (قرطاجنه) و اسپانیا بازگشت و در ژوئن 1807 به پاریس رسید. در این سفر پرمشقت، از خود شجاعت و طاقت نشان داد، و ضمن راه مواد و مایه ای برای دو کتاب خود به دست آورد که شهرت ادبی او را تقویت کرد. این دو کتاب عبارت بود از شهیدان دیوکلسین (1809)، و سفرنامة از پاریس تا بیت المقدس (1811).
ضمن آماده ساختن این دو مجلد، شاتوبریان مجادلة خود را با ناپلئون (که در آن هنگام مشغول مذاکرة صلح تیلزیت بود) با درج مقاله ای در مرکوردوفرانس در تاریخ 4 ژوئیة 1807 ادامه داد. این مقاله ظاهراً دربارة نرون و تاسیت بود. ولی بسهولت دربارة ناپلئون و شاتوبریان قابل انطباق می نمود:
هنگامی که در سکوت حقارت و خواری چیزی جز صدای زنجیرهای بردگان و سخنان جاسوسان بگوش نمی رسد؛ هنگامی که همگی در برابر جابر بر خود می لرزند، و مورد لطف او قرار گرفتن به همان اندازه خطرناک است که مورد بیمهری او واقع شدن، انتقام گرفتن از طرف ملت به تاریخنویس سپرده می شود. نرون بیهوده پیشرفت می کند، زیرا تاسیت در داخل امپراطوری به وجود آمده است؛ وی به طور ناشناس در کنار استخوانهای گرمانیکوس رشد می کند، و خدای عادل افتخار تسلط بر جهان را به دست کودکی گمنام می سپارد. گرچه وظیفة تاریخنویس وظیفه ای عالی است، خطرهایی نیز در بردارد؛ ولی محرابهایی مانند محراب شرافت وجود دارد که اگر چه متروکند، قربانیهای بیشتری می طلبند ... . هرگاه امکانی برای اقبال وجود داشته باشد، در آزمودن آن هیچ گونه قهرمانی لازم نیست؛ اقدامات بزرگوارانه آنهایی است که نتیجة قابل پیش بینی آنها بدبختی و مرگ است. رویهمرفته، شکست چه اهمیتی دارد اگر نام ما بر زبان آیندگان جاری شود و دو هزار سال پس از ما دل جوانمردی را به طپش درآورد؟
ناپلئون پس از بازگشت از تیلزیت به تاسیت جدید دستور داد که پاریس را ترک گوید، و

به مرکوردوفرانس هم اخطار کرد که مقالات او را دیگر چاپ نکند. از این رو شاتوبریان از مدافعان سرسخت آزادی مطبوعات شد. آنگاه به ملکی که در واله-او-لو (دره گرگها) در شاتنه خریده بود رفت، واوقات خود را صرف آماده ساختن شهیدان برای انتشار کرد. ولی از دستنوشتة خود عباراتی را که ممکن بود به عنوان توهین به ناپلئون تلقی شود حذف کرد. در همین سال (1809) برادرش آرمان را دستگیر کردند، زیرا که پیامهایی از شاهزادگان مهاجر بوربون برای عمال آنها در فرانسه آورده بود. رنه نامه ای به ناپلئون نوشت و از او برای آرمان تقاضای عفو کرد. ناپلئون آن نامه را بیش از حد گستاخانه دانست، و آن را در آتش افکند، آرمان را محاکمه کردند و مجرم شناختند و در 31 مارس تیرباران کردند. رنه لحظاتی چند پس از اعدام وارد شد. وی هرگز آن منظره را از یاد نبرد: آرمان مرده بود، و صورت و جمجمه اش بر اثر گلوله متلاشی شده بود، و «سگ قصابی خون و مغز او را می لیسید.» تاریخ این واقعه، روز جمعة مصلوب کردن عیسی و به سال 1809 بود.
شاتوبریان اندوه خود را در تنهایی دره به دست فراموشی سپرد و به تهیة خاطرات پس از مرگ مشغول شد. وی نوشتن این خاطرات را در 1811 آغاز کرد، و بدون وقفه به آن کار ادامه داد زیرا آن را مسکنی در برابر کار، عشقبازی و سیاست می دانست. آخرین صفحه را در 1841 نوشت، و انتشار آن اثر را تا پس از مرگ خود ممنوع اعلام داشت؛ از این رو آن را خاطرات پس از مرگ نامید. این خاطرات از لحاظ فکری، گستاخانه، از لحاظ احساسات، کودکانه و از لحاظ سبک، عالی است. مثلاً در جایی رژة منصوبان ناپلئون را می بینیم که عجله می کنند تا، پس از سقوط ناپلئون، نسبت به لویی هجدهم سوگند وفاداری یاد کنند. «شرارت در حالی که بر بازوی جنایت تکیه زده بود وارد شد- آقای تالران پای به درون نهاد، در حالی که مسیو فوشه زیر بازوی او را گرفته بود.» در آن صفحات که سرفرصت نوشته شده است توصیفهایی از طبیعت، شبیه آنهایی که در آتالا و رنه دیده می شود، به چشم می خورد؛ و وقایع جالب توجهی مانند حریق مسکو. و نیز صفحاتی پر از احساس وجود دارد:
زمین، مادر دلفریبی است که از زهدان او بیرون می آییم. در کودکی ما را با پستانهای خود که پر از شیر و عسل است می پرورد. در جوانی و مردی، آب خنک و محصولات و میوه های خود را به ما ارزانی می دارد؛ ... هنگامی که می میریم، زمین دوباره آغوش خود را به روی ما می گشاید، و روپوشی از سبزه و گل بر روی بقایای ما می افکند، و در این ضمن در نهان ما را به جنس خود تبدیل می کند تا ما را دوباره به شکلی تازه و دلپذیر درآرد.
گاهگاهی نیز بارقه ای فلسفی که معمولاً غم انگیز است می درخشد: «تاریخ فقط تکرار همان حقایق است که در مورد افراد و اعصار مختلف به کار می رود.» خاطرات پس از مرگ شاتوبریان پایدارترین اثر اوست.

وی تا 1814 در آرامش روستا به سر می برد. و در این زمان پیروزیهای ارتشهای متفقین آنها را به مرزهای فرانسه کشاند. آیا پیشرفت آنها مردم فرانسه را، مانند سال 1792، به مقاومتی قهرمانه برخواهد انگیخت؟ شاتوبریان در پنجمین سالروز اعدام آرمان جزوه ای مؤثر انتشار داد تحت عنوان دربارة بوناپارت و بوربونها که هنگام عقبنشینی ناپلئون برای حفظ جان خود منتشر شد. مؤلف به ملت اطمینان داده بود که «خود خدا علناً در رأس ارتشهای [متفقین] حرکت خواهد کرد و در شورای پادشاهان خواهد نشست.» وی گناهان ناپلئون را بررسی کرده بود: اعدام دوک د/انگن و کادودال و «شکنجه و قتل پیشگرو» و حبس پاپ ... ؛ اینها «نشان می دهد که بوئوناپارته» (به تلفظ ایتالیایی) آدمی است دارای «طبیعتی بیگانه با فرانسه»؛ جنایات او را نباید به پای مردم فرانسه گذاشت. بسیاری از فرمانروایان آزادی مطبوعات و نطق و بیان را از بین برده بودند، ولی ناپلئون از این هم فراتر رفته و به مطبوعات دستور داده بود که او را بدون توجه به حقیقت بستایند. تمجید از او به عنوان مدیری شایسته بجا نیست؛ مدیریت او آن بوده است که استبداد را به صورت علم درآورد. مالیاتگیری را به صورت مصادره انجام دهد، و سربازگیری را به قتل و عام مبدل کند. در جنگ با روسیه به تنهایی 610’243 سرباز، پس از تحمل سختیهای بسیار، درگذشتند؛ و حال آنکه رهبرشان که هم بخوبی در پناه بود و هم خوب غذا می خورد، ارتش خود را ترگ گفت و به پاریس گریخت. در مقایسه با او، لویی شانزدهم چقدر نجیب و با مروت بود! همانگونه که ناپلئون در 1799 از هیئت مدیره پرسیده بود «با فرانسه که در زمانی که شما را ترک کردم آن قدر درخشان بود، چه کرده اید،» در این هنگام نیز تمام نوع بشر
شما را متهم می کنند و به نام مذهب و اخلاق و آزادی خواهان انتقامند. کجا پریشانی به بار نیاورده اید؟ در کدام گوشة جهان خانوادة گمنامی وجود دارد که از دست زیانهای شما در امان بوده است؟ اسپانیا، ایتالیا، اتریش، آلمان و روسیه از شما پسرانی را می طلبند که شما آنها را به قتل رسانده اید، و چادرها و کوخها و کاخها و معابدی را می خواهند که شما آنها را به آتش کشیده اید. صدای جهانیان شما را بزرگترین جنایتکاری اعلام می دارد که تا کنون بر روی زمین ظاهر شده است ... شما در قلب تمدن، در یک عصر روشنگری، مایل بودید که به وسیلة شمشیر آتیلا و پندهای نرون حکومت کنید. اکنون عصای سلطنتی آهنین خود را تسلیم کنید، از آن تودة ویرانه ای که آن را به صورت تخت خود درآورده اید پایین بیایید! ما شما را طرد خواهیم کرد، همچنانکه هیئت مدیره را طرد کردیم. بروید، اگر می توانید، به عنوان تنها مجازات خود، شاهد نشاطی باشید که سقوط شما برای فرانسه به ارمغان خواهد آورد، و ضمن آنکه از خشم اشک می ریزید، به تماشای منظره سعادت مردم بپردازید.
به جای او چه کسی را باید نشاند؟ پادشاهی را که در نتیجة تبارش تقدیس شده، و اخلاقاً شریف است- یعنی لویی هجدهم را؛ «شاهزاده ای که به سبب روشنفکری و بری بودن از تعصب و چشمپوشی از انتقامگیری» شهرت دارد. «پس از این همه اضطراب و بدبختی، چه شیرین

است که تحت فرمان پدرانة سلطان مشروع خود بیارامیم! ... ای فرانسویان و دوستان و همراهان بدبختی، بیایید کشمکشها و تنفرها و اشتباهات خود را فراموش کنیم و میهن را نجات دهیم؛ بیایید بر روی ویرانه های کشور عزیزمان یکدیگر را در آغوش گیریم، و وارث هانری چهارم و لویی چهاردهم را به کمک خود بخواهیم ... و فریاد برآوریم جاوید شاه» آیا عجبی نیست که لویی هجدهم بعدها گفت که آن پنجاه صفحه بیش از صدهزار سرباز برای او ارزش داشته است؟
بگذارید تا مدتی شاتوبریان را ترک گوییم. وی مطلقاً کارش به پایان نرسیده بود، و هنوز سی و چهار سال عمر در برابر خود داشت. در سیاست پس از بازگشت خاندان بوربون، سهم مهمی به عهده گرفت؛ باز معشوقه های زیادی در پیرامون خود گرد آورد، و سرانجام به آغوش رکامیه که از جلوه فروشی و دلربایی به خیرخواهی و نیکوکاری گرویده بود پناه برد. بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن خاطرات خود کرد، و اکنون که دشمن او در جزیره ای دوردست در میان اقیانوس زندانی شده بود، می توانست دربارة او مطالبی بنویسد؛ آن هم در حالتی که بر اثر گذشت روزگار و پیروزی معتدل شده بود. وی 456 صفحه را در همان حالت نوشته بود. تا سال 1848 زندگی کرد و سه انسه روی داد به چشم خود دید.